کربلای چهار، کربلای حسینی بود. عملیات لو رفتهای که عراق تا دندان مسلح آماده استقبال از آن بود. ساعت ده شب شد تیمور نیکروش وصیتنامهاش را یکبار دیگر خواند که در آن، مادرش را به آرامش فرا خوانده بود.
پایگاه خبری سنگ نوشته، یادداشت- تیمور همه اسباب سفرش را بسته بود؛ رضایت خانوادهاش، خداحافظی با فامیل و حتی عکس روی مزارش را و قسمت آخر پازلش، وصیتنامهاش بود …
پوتینهایش را پوشید رضا دم سنگر آمد و گفت: دکتر آمادهای؟ تیمور دانشجوی پزشکی بود اما مگر میشد خاک وطنت، ناموست و ایرانت در خطر باشد و غیرت و مردیات اجازه بدهد روی میز دانشگاه بند بیایی
مادرش وقتی فهمیده بود تیمور دانشگاه را بخاطر جبهه رها کرده است دلش غنج میرفت اما اشکش بند نمیآمد چون که میدانست تیمور عاشق این رشته است، تیمور مادرش را بغل کرد و قول داد بعد از جنگ درسش را ادامه دهد.
تیمور از سنگر بیرون زد، ساعت ۱۰:۳۰ دستور حمله صادر شد. در تاریکی شب راه افتادند از مرز گذشتند در محور ابوالخصیب وارد خاک عراق شدند سکوتی عجیب دنیا را فرا گرفته بود و سفیر غیرت ایران سربازانی بودند که دوشادوش تیمور راه میرفتند.
تیمور به همکلاسش علی فکر میکرد که غواص شده بود و حالا، حتما از میان نیزارها گذشته است.
نیمههای شب، به یکباره آسمان عراق روشن شد؛ منور پشت منور!! و صدای گلولههای اهریمنی عراق، امان از سکوت شب بریدند. تیمور فریاد زد دراز بکشید و اولین گلولهها را بسوی شعله تفنگ عراقیها شلیک کرد هر گلوله خشمی بود که شلیک میشد اما محاصره محکمتر از آن بود که بشکند. رفقای تیمور یکی پس از دیگری شهید میشدند و ارواح غیور شهدا غلیان غیرت او بودند. گلولههایش تمام شده بود، تفنگ دوست شهیدش را برداشت ، درد گلوله را در پایش حس کرد و خیس خونش را و بی آنکه به زخمش نگاه کند شلیک میکرد و تنها تصویری که در ذهن داشت بازیها و خندههای کودکانه مهدی برادر کوچکش بود.
حلقه محاصره سبکتر شد و صدای گلولهها کمتر!! نیمی از رفقای تیمور شهید و مجروح شدند و تیمور با پای مجروح خودش را بالای سر زخمیها میرساند و سعی میکند خون آنها را بند بیاورد اما صدای سوت خمپارهها یکی پس از دیگری آخرین صدای بود که تیمور و همه رفقایش شنیدند.
دو هفته بعد در جریان کربلای پنج، پیکر شهدای ایران به وطن برگشتند و تیمور از میان ازدحام جمعیتی که زیر تابوت او را گرفته بودند به دنبال مهدی میگشت که زیر پای جمعیت نیافتد.
سال ۹۴ نیز پیکر دست بسته علی، دوست غواص تیمور را از زیر خاک بیرون آوردند بی هیچ زخمی، بی هیچ گلولهای!!! تدفین شده با دستهای بسته
?
حالا شهید تیمور نیکروش تصویریست که روی بنر تبلیغاتی مسابقات وزنهبرداری استان افتاده است مسابقهای که به یاد او گرفتهاند.
روی بنر و پشت قاب عکسش به جوانان و نوجوانان این خاک نگاه میکند که وزنهها را بالای سر میبرند نگاهی از سر سپاس به سید علی شاهرخی انداخت که همه زندگیاش را صرف تربیت جوانان وزنهبردار این شهر کرده است و با افتخار برادرش مهدی را ورانداز میکرد که حالا یلی شده است چندین بار قهرمان جهان بوده و نایب قهرمانی المپیک پیشکسوتان وزنه برداری دنیا
و من با خودم میگویم: شهدا زندهاند
دکتر شیرزاد بسطامی