یادش بخیر چند ماهی از مجلس شورای اسلامی دوره هفتم در سال ۱۳۸۳ نگذشته بود که یکی از نمایندگان شهرستان خرم آباددر یک جمع برگی نشان داد و با شوق و ذوق فراوان و با حرارتی وصف نشدنی گفت دارم قطار را به خرم آباد می آورم و با شوخی و طنازی گفت فردا اگر قطار آمد نگویید سر و صدای قطار نمی گذارد بخوابیم.
عبدالرضا شهبازی- یادش بخیر چند ماهی از مجلس شورای اسلامی دوره هفتم در سال ۱۳۸۳ نگذشته بود که یکی از نمایندگان شهرستان خرم آباددر یک جمع برگی نشان داد و با شوق و ذوق فراوان و با حرارتی وصف نشدنی گفت دارم قطار را به خرم آباد می آورم و با شوخی و طنازی گفت فردا اگر قطار آمد نگویید سر و صدای قطار نمی گذارد بخوابیم.
نشان به نشان که حدود پانزده سال از آن قصه می گذرد و هنوز خبری از ریل و راه آهن و سوت قطار نیست.
و ما چه هوراها نکشیدیم برای آن برگه و قطاری که خواست بیاد و ما را از بن بست رهایی یابد.
گذشت روزها، ماه ها و سال ها در پی هم. مجلس هفتم تمام شد و ما فقط هورا کشیدیم برای نمایندگان مان، مجلس هشتم در پی اش آمد و رفت در مجلس نهم منتظر بودجه برای این طرح ملی بودیم تا رسیدیم به مجلس دهم.
و ما همچنان منتظریم و چه انتظار قشنگی است برای ما تا قطار از شهرمان عبور کند و ما دست تکان بدهیم به مسافرانش و گاهی کودکانمان به رسم شیطنت کودکانه خود سنگ پرتاب کنند به سمتش.
ما چه مردم ساده ای بودیم که مرتب دلمان را صابون زدیم و هیچ موقع این صابون کف نکرد تا با آن غبار روی عینک خوش بینی مان را پاک کنیم تا بهتر ببینیم.
شاید مجلس هفتم برای مردم شهرمان سودی نداشت اما خاصیتش این بود که یک معلم را به کرسی استادی دانشگاه رساند.
به این جای قصه که رسیدم به یاد خاطره ای افتادم، دوستی تعریف کرد ، کارگری برای یک نفر داشت چاه می کند، کارگر چند متری که کند بر اساس تجربه اش به صاحب کارش گفت این چاه که من می کنم به آب نمی افتد. صاحب کار گفت شاید برای من آب نداشته باشد، اما برای شما که نان دارد.
حالا حکایت ما شده این چاه نمایندگی برای مردم ما آب ندارد ولی برای بعضی نان دارد و چه نانی ….