مصاحبه سنگ نوشته با یک بهبودیافته:
تاریخ: ۱:۲۴ :: ۱۳۹۸/۰۲/۱۲
کسی از حال “م “خبر ندارد!؟

آفتاب‌نزده "م" از خانه بیرون می‌زند.یک جوان تنومند و قدبلند که دیگر سایه وحشتش روی دیوار نمی‌افتد و در جواب صبح بخیر اهل محل با سری افتاده، یا علی می‌گوید و می‌رود."م" دیگر به چهره‌ها نگاه نمی‌کند. حالا 7 سال است راه خودش را پیداکرده، شاید تکرار خاطرات گذشته آزارش می‌دهد و نمی‌خواهد باور کند،سالها پیش مردم چهره‌ای دیگری از او می‌شناختند! حالا همه به او می‌گویند:"برار"

نرگس سپه وند – آفتاب‌نزده “م” از خانه بیرون می‌زند.یک جوان تنومند و قدبلند که دیگر سایه وحشتش روی دیوار نمی‌افتد و در جواب صبح بخیر اهل محل با سری افتاده، یا علی می‌گوید و می‌رود.”م” دیگر به چهره‌ها نگاه نمی‌کند. حالا ۷ سال است راه خودش را پیداکرده، شاید تکرار خاطرات گذشته آزارش می‌دهد و نمی‌خواهد باور کند،سالها پیش مردم چهره‌ای دیگری از او می‌شناختند! حالا همه به او می‌گویند:”برار”

مادران محل تا چشمشان به او می‌افتد:خدا رو شکر می‌کنند:
-ماشاالله
-علی یارت
-کر علی ضامن دارت
“م” خودش می‌گوید:دعای خیر این‌همه مادر قوت قبلم بود و هست.
او ۷ سال پیش جوان شروری بود که اهل محل سایه اش را با تیر می‌زدند.یک لات قلدر که با قانون کوچه‌بازاری خودش، کوچه را به نزاع می‌بست.
کسی که کیلو کیلو تریاک پخش می‌کرد و خانه‌اش ماوای معتادین و شبگردهای شهر و محل بود.
بارها دستگیر شد و کسر مال آورد و بالاخره تنها کاشانه خانواده‌اش را هم به تاراج قاچاق باخت.
خودش می‌گوید:اول شاهانه خلاف می‌کردم.ماشین آخرین سیستم،نوچه‌های فرز و باوفا و احترام رفقا اما کم‌کم جریمه و زندان و کسر مال و روزهای سیاه …روزی رسید که از خلاف و فرار بیزار بودم اما دردی بی‌رحم به تمام سلول‌هایم دستور خلاف می‌داد!
دستور بالا رفتن از دیوار مردم
دستور برداشتن پول‌توجیبی یک بچه‌مدرسه‌ای
دستور شکستن شیشه ماشین و برداشتن سیستم صوتی ….
نیاز به مواد “م” را به سمت کارهایی می‌کشاند که خودش اعتراف می‌کند.
بارها به کمپ‌های ترک اعتیاد رفت و دوباره به دالان سیاه گذشته برگشت.
از او می‌پرسیم:آقای “م” بالاخره چطور ترک کردی؟
می‌گوید:یک ماه ترک می‌کردم و دو ماه بیکار بودم.هیچ‌کس حاضر نبود به کاری دعوتم کند دوباره از بیکاری برمی‌گشتم به سمت اعتیاد تا اینکه خودم کفش‌فروشی راه انداختم.
خواهرش می‌گوید: “م” زنجیر و انگشتر و دوازده النگوی مادرم را هم فروخت و یک عالمه کفش ریخت توی حیاط.همه ناباورانه به حال مادرم افسوس می‌خوردیم که تنها دارایی‌اش را هم به “م” باج داد .چون می‌دانستیم او اصلاً اعصاب کار کردن ندارد و همه کفش‌ها را حراج می‌زند و دوباره برمیگردد پای بساط قلیانش!!
اما خدا خواست و او همه را متعجب کرد!یک روز با چادر سیاهی زیر چشمانم را پوشاندم و به بازار رفتم.باورم نمی‌شد او باحوصله کفش‌ها را به بچه‌ها می‌داد و چندین مدل را برای مشتری‌ها عوض و بدل می‌کرد و هر شب که به خانه می‌آمد،سلام می‌کرد،به اتاقش می‌رفت و کتاب راز را می‌خواند…
“م” می‌گوید:تا زمانی که خودم نخواستم و برای خودم ارزش قائل نشدم، نتوانستنم ترک کنم.زمانی تراول های پنجاهی وارد شمارش جیبم بود و هرگز باقی‌مانده پولم را از کسبه و پیک‌های موتوری نمی‌گرفتم ولی الآن هرهزار تومن سود کفش برایم باارزش بود مثل طلا. چون یاد روزگاری افتادم که مجبور بودم با برداشتن پول مردم مواد بخرم و درد ماهیچه‌هایم را خفه کنم.یک درد لامصب که همه‌چیزم را گرفته بود.اصلاً به منشا پول فکر نمی‌کردم و آن موقع فقط می‌خواستم از درد راحت شوم.
از وقتی کار می‌کردم وابستگی‌ام کمتر شده بود و روزبه‌روز بیشتر برای اجتماعی شدن انگیزه پیدا می‌کردم.
“م” می‌گوید:توی کمپ به ما می‌گفتند:با چیزهای خوبی که به آنها علاقه دارید می‌توانید،ترک کنید.
من به امام حسین علاقه داشتم .سالها توی حوض گل عاشورا می‌پریدم و چیزی نخواستم اما عاشورای ۷ سال پیش حتی فندک و سیگار را هم دور انداختم و پریدم به گل عزای حسین و از خدا خواستم به حرمت خون و غیرت امام حسین کمک کند تا ترک کنم و به فضل خدا موفق شدم.
او می‌افزاید:البته کار هم بی‌تأثیر نبود من با پول حلال طلاهای مادرم کسبی شروع کردم که برعکس همیشه نفرین و نارضایتی مردم پشتش نبود.
“م” حالا مغازه‌اش را ارتقا داده و حتی برای پسردایی‌اش هم یک شعبه بازکرده است.او حالا جوان لایقی ست که به خیلی از جوانان و نوجوانان گرفتار اعتیاد مشاوره می‌دهد. یکی از فعالان مبارزه با اعتیاد که وصف جان‌فشانی و همتش در کمک به قشر آسیب‌دیده، زبانزد مردم و اهل محل است.

از وی می‌پرسیم: باوجود آگاهی از عواقب مخرب اعتیاد، یک جوان چرا باید معتاد شود؟

می‌گوید:به نظر من اول رفاقت با افراد معتاد که به‌مرور زمان تمام خلاف‌های این دسته افراد برایت عادی می‌شود و دوم عدم خودشناسی.

عدم خودشناسی در اعتیاد یعنی چه؟

“م” تشریح می‌کند: یعنی اینکه خودت و دردت را خوب نمی‌شناسی و نسخه اشتباه می‌پیچی! مثلاً بیکاری و دائم بدشانسی میاری اما جرت تلاش بیشتر نداری و با دو دم قلیان میخوای مسکن مقطعی تجویز کنی!
او تأکید می‌کند:استارت همه اقسام اعتیاد از قلیان شروع می‌شود و بعد سیگار و ….
“م” ادامه می‌دهد:وقتی خودت و دردتو نشناسی بازی را باختی!مثلاً به توی رشته دلخواهت قبول نمیشی با دود فراموشش می کنی!

به دختر مورد علاقت نمی رسی چون بیکاری و خانواده آدم‌حسابی ندادن شوهرش میدن و معتاد میشی…
خانواده درکت نمیکنن و دائم می رن روی اعصابت و تو از لج اونها میری با دوستان بنگ و باده…
مشکل اکثر معتادها اینکه از همه کس و همه چیز انتظارات مختلفی دارن جز خودشون!اگر من جوان بیکارم باید از خودم انتظار داشته باشم کار کنم و مثل بقیه آدم‌حسابی ها زندگی کنم.
اگر شکست عشقی خوردم، فراموش کنم و دوباره خودم زندگیمو بسازم.
اگر انگیزه‌ای برای درست زندگی کردن ندارم به مشاوره برم، مطالعه کنم و با آگاهی زندگی درستی شروع کنم.

آقای “م” شما چه پیشنهادی برای جوانان شهر خودتان دارید؟

از جوانان خوب و لر غیرت همشهری خودم انتظار دارم با مشکلات بجنگند و هرگز هرگز به سمت اعتیاد نروند و اگر در زندگی مشکلی داشتند یک برگه و خودکار بردارند و مشکل و منشا مشکل را بنویسند و به راه‌حل مشکل فکر کنند. برای پیدا کردن راه‌حل مشکل مطالعه کنند و مشورت با خانواده،اقوام خوب و روان‌پزشکان چون هرگز اعتیاد درمان مشکلات نبوده و نیست بلکه خودش آسیبی خانمان‌سوز است که مرد را بی‌صفت و ناتوان می‌کند.

از او می‌پرسیم یک بهبودیافته چه مشکلاتی در جامعه دارد؟

می‌گوید: اوایل بهبود باید مهاجرت کنی چون کارنامه سیاه گذشته و حرفهای مردم اونقد آزارت میده که عصبی و پرخاشگر میشی اما وقتی حسابت پاک باشه خود به خود روزها هم باهات می سازن و روزبه‌روز کارت و بارت بهتر میشه. اما کاش فرهنگ مردم در برخورد با امثال ما اینقدر کم لطف نباشه!
“م” تصریح می‌کند:من ۳۸ سالمه اما هنوز مجردم باوجود ۷ سال زندگی سالم حق زندگی ندارم چون به خواستگاری هر دختری می روم کارنامه سیاه گذشته گریبانگیرم می شه..
“م” مردی تنهاست که یازده نفر از دوستانش به علت‌های اعتیاد،اعدام،درگیری و تصادف از دنیا رفته‌اند.
می‌گوید:گاهی بر سر مزار دوستان جوان‌مرگ‌شده‌ام می روم که همه به علت بیکاری،مشکلات خانوادگی،طلاق و..بیراهه رفتند و خاک اسیر خاک شدند اما من زنده ماندم و به مدد خدا و امام حسین زندگی سالمی ساختم.گاهی سر مزار آن‌ها می‌گویم:خوش به حالتان که راحت شدید.احساس تنهایی می‌کنم اما خودم را نباختم و از خودم انتظار دارم که بازهم تلاش کنم و باعزت بمیرم.
وی در ادامه خاطرنشان می‌کند:من یک نفرم اما الآن چهار مشکل اساسی در هر خانه‌ای بیداد می‌کند:
اول بیکاری
دوم تجرد
سوم اعتیاد
و چهارم طلاق
که این چهار عامل بدبختی، ناهنجاری و آسیب‌های اجتماعی را دامن می‌زند.
“م” به‌عنوان آخرین خواهش تأکید می‌کند: خانواده‌ها و مسئولین باید به جد از شیوع این چهار عامل مخرب جلوگیری کنند تا شهر و جامعه سالمی داشته باشیم.

بازگشت به خانه

پاسخی بگذارید